شعر سپید

آه ای پائیز زیبا و دل انگیز
ای انگیزه من برای افسرده شدن
ای همه بدبختی هایم را تو بهانه
مگر نمی دانی که جهانی نگران گلوبال وارمینگ
چشم به راه ساعت زمین است
ومن رجیستر شده در این سایت
منتظرم تا ماشینی ببرم
و به زخم نداشته زندگی ام بزنم
و به همین طمع
آه هر روز، کامپیوترم را خاموش می کنم
من
من تنبل
که هیچ چراغی پشت سرم به افول نمی رفت
اکنون هیچ کلیدی را لمس نکرده پشت سر نمی گذارم
آه ای پائیز
پائیز دل انگیز
ای همه بهانه ام از تو
گلوبال وارمینگ مرا رها نمی کند
من که سیبی بیشتر نیستم
از نوع دست چندم
اما نگرانی هایم به بزرگی زمین است
با اینکه نگرانی، شاید چندان واقعی نباشد
اما من نگرانم
کاشکی موز مانده بودم

کیفیت زندگی

شما موز هستین. یه موز درجه اول. با تمام ویژگیهای یه موز کامل و بی عیب و نقص. حالا اگه قراره سیب باشین خوب امکانش هست. سیب می شین. اما همیشه یه سیب درجه دوم باقی می مونین. هر چقدر هم که تلاش کنین به اون کیفیت موزی که بودین نخواهید رسید. ترجیح میدین موز باقی بمونین یا سیب بشین؟ اینو فکر کنم لئو بوسکالیا گفته بود توی یکی از کتابهاش.ر
من خیلی وقته احساس می کنم یه سیب درجه چندم شدم.ر
من می خوام سیب بمونم اما درجه اول. چقدر باید اینجا زندگی کنم که به همون کیفیت قبلی برسم؟ اصلن میشه یا امکانش نیست؟ راه چاره اش چیه؟ کسی میدونه؟ کممممممممممممککککککککککککککککک.ر

عید

دلم بهار می خواهد
بهار ذهن من یک تصویر قاب گرفته است. از درخت بید مجنونی که گیسوانش بر فراز حوض نه چندان کوچک حیاط خانه بچگی سایه افکنده است. با آن یکی باغچه کمی آنطرف تر که درخت خرمالو در آن با میوه های نارنجی رنگی که در بالاترین شاخه ها مانده اند و سهم گنجشکها از بار هر ساله خواهند شد و با اندک برفی شاید مانده در سر شاخه ها که رفته رفته آب می شوند، آرام نظاره گر جلوه گری های بید مجنون است. گلهای بنفشه که به نیت هر ساله در باغچه کاشته شده اند و زنبقهای بنفش و نارنجی رنگی که چند ماهی تا شکوفا شدنشان باقی است. نزدیک درخت خرمالو هم نردبانی است که تا سقف آسمان ما را می رساند. چقدر کوچک بودیم.ر

دلم بهار می خواهد
و بوی نسیم معجزه وارش را
که روح را در جسدم جان تازه ای بخشد

یک اتاقک در انتهای حیاط با آن بوی نم همیشگی اش پناه بچگی هامان بود. و اولین نقطه برای استقبال از عمو نوروز. گرد و غبار سالانه و تکه های به جا مانده از یک سال افزوده شده به عمر از اطاقک قبل از هر جای دیگر خانه وارسی می شد. و ما که مثل فاتحان برای گرفتن غنیمت از آن صندوقهای آهنی قرمز و آبی چه تلاشی می کردیم.ر

دلم بهار می خواهد
و دلهره های کودکی ام از ترقه و آتش
همیشه زردی من هم نصیب آتش بود
و سهم من از آخرین سه شنبه سال
رنگ آتش و شادی

خرید، خرید، خرید. فصل خرید آخر سال که بود بزرگترها نگران همیشگی مخارج و کوچکترها از همیشه خوشحال تر. لباسهای رنگی عید که به تن ما پوشانده می شد. کفش ورنی سیاه یا صورتی و گاهی هم سفید. هنوز خیلی خوب آن لباس مخمل را که در شب هزار ها رنگ به خود می گرفت یادم هست. من و خواهر کوچکتر همیشه مثل هم بودیم. گلایه ای هم نبود.ز

دلم بهار می خواهد
و حس تعطیلی
و شور و شوق رها گشتن از حصار مدرسه ها
برای چندین روز

طعم آجیل، نان نخودچی تازه، ماهی قرمز تنگ بلور، اسکناس تا نخورده، سبزه، بوی بهار، سبزی پلو ماهی شب عید، بوی قرمه سبزی، بوی سبزی و تازگی، فصل آشتی و روبوسی ها پیاپی و خسته کننده، فامیلهای شب عید و فامیلهای نزدیک تر، بوی عطر مادر، کت و شلوار نوی پدر، زنگ صدای حاجی فیروز، خاطره های کم رنگ به جا مانده از قاشق زنی ها، زنگ در، اولین مهمان، بزرگ فامیل، عیدی کوچکترها.ر

دلم بهار می خواهد
بهار خاطره هایم را
که این هوای غریبه عجیب پائیزی است
بهار اینجا نیست
و عید هم حتی!ز

سال نو به همه مبارک باشه. ر

هشتم مارچ

من زن ایرانی
اهل خود ویرانی
آینه ی دق کرده
بس که هق هق کرده
مثل یک کوه یخ
می چکم در مطبخ
از سپاه تسلیم
روز و شب بی تقویم
آی مردم! مردم
باز هم سر خوردم
مردم از مرد بد نامردم
من به خود نه
که به زن بد کردم


روز جهانی زن به همه زنهای مظلوم و ظالم ایرانی و خارجی مبارک باشه
اینم ویدئوی شعر بالا

یادداشتهای پراکنده یک ذهن آواره

روزی حداقل هشت تا کافی سایز بزرگ میخوره. حداقل سه بارش رو با کیک موزی یا تست کشمشی همراه میکنه. تستهاش حتمن کره هم دارن. غذاش هم که همیشه از تای میخره که پلو داره. اونم تو ظرف بزرگ. ورزش هم نمیکنه. سیگار هم که راه به راه. این دیگه کیه. من اما اینهمه پول کلاس ورزش میدم که له لورده بشم. غذا هم که یا سوشی یا سالاد سبزی یا سالاد میوه و ماست. روزی چهل دقیقه هم که پیاده روی سریع دارم یا همون سگ دو زدن در واقع. آخ اگه من زودتر بمیرم حالت رو میگیرم خدا.د

اسم و فامیل به اون نغزی و سادگی و کم حرفی با لهجه این اوزی ها به چه گندی کشیده شده. یه چیزی تو مایه های هومر سیمپسون پر چرب!د

تضاد یعنی اینکه آهنگ دامبولی گوش کنی و بعد موج سیاه مارش عزا از توی تلویزیون محکم بخوره توی صورتت. دامبولی فاز نمیداد فقط داریوش و ابی. حیف که دیگه اینجا نمی چسبه. ایرون خودمون چه صفایی داشت! عالم ناله!ذ


اگه رای دادن توی ایران اجباری بود چی میشد؟ اگه تو استرالیا انتخابی بود چی؟ به قول رادیو فردا شما چه فکر می کنید؟ز

هنر برتر از گوهر آمد پدید. دیگر اما نخواهد آمد چون پول همه چیز را خواهد خرید حتی موزه لوور را. ی

Crazy Sydney
















پی نوشت: عکس بالا رو از روزنامه گرفتم که چون توی روزنامه اسم عکاس هست اسمش رو دیگه ننوشتم. کافیه رو عکس کلیک کنین. این عکسهای پائینی رو هم ببینین که بدونین ما دیشب از سروصدا چی کشیدیم. آنچنان سروصدایی بود که انگار یکی داره آسمون رو از دو طرف میکشه که پاره بشه. فکر کنم به فاصله هر ده ثانیه یه بار رعد و برق میزد. من که به عمرم چنین چیزی هرگز ندیده بودم اما اونهایی که اهل سیدنی هستن براشون خیلی پدیده جدیدی نبود. یه هرحال که ترسناک بود. عکسها توسط یکی از همکارهای بهرام ارسال شده که من فکر می کنم عکاسش هم خودش بوده پس به اسم خودش چاپ می کنیمش. ر
Photos by Nicole T.






















یکشنبه نامه

اول از همه یه تشکر کنم از حمید و دنا که با اونهمه گرفتاری که خودشون دارن زنگ زدن و سوال کردن. خیلی ممنونم ازتون. مخصوصن دنا که می دونم سرش خیلی شلوغه. به غیر از این دو نفر، هیچ کس به این درخواست اطلاعیه ما جواب نداد. اصلن کسی نپرسید چی می خوام بگم. همین که گفته بودم اسپانسر مثل اینکه اسم دیو آورده بودم کسی از ترسش حتی کامنت مربوط هم نذاشته. واقعن دم همتون گرم. من که با اینهمه علاقه و استقبال نمی دونم چی کار باید بکنم. خیلی برام جالب بود. ر

یه جا تو وبلاگ کسی بود فکر کنم که یه نفر کامنت نوشته بود صد چینی در اطاقی بگنجند و دو ایرانی در مملکتی نگنجند یه همچین چیزی. آیا ایرانی ها توی غربت از هم می ترسن. سوال من بوده همیشه. اون اوایل که تازه اومده بودیم و تا ایرونی ها رو میدیم حرفشون رو قطع میکردن که بقیه قیافه های خاور میانه ای نفهمن ایرونی هستن. بیچاره ملت. آره خوب حق دارن. خیلی با خودمون رو راست باشیم می ترسیم. علتش هم ذات و جنس و ژن و این چیزهانیست. علتش اینه که همه تو کار همدیگه فضولی کردن در نتیجه همه فضول بار اومدیم. منظورم از همه همون جامعه مریضیه که توش بزرگ شدیم. از مدرسه بگیر تا توی شهر بازی و دانشگاه و تلویزیون با اون برنامه های مسخره اش. به اسم امر به معروف و نهی منکر هر کسی مختاره تو کار بغل دستیش کنجکاوی کنه هیچ، راه کار هم بده. و چون خودمون هم فضول کار بقیه هستیم یا احتمالن دور و بری های نزدیکمون هستن، می ترسیم که بقیه هم فضول کار ما باشن. بیشتر از اونکه تلاش کنیم که زندگی خودمون بهتر شه تا کسی از خودش تعریف میکنه میگیم از کجا میاره؟ اگه کسی انتقاد کنه به جای اینکه به حرفش فکر کنیم فوری می خوایم بزنیم تو دهنش که خودت مگه خیلی خوبی؟ اینجوریاست خلاصه. خودم رو عرض می کنم. چشم از خودم هم شروع می کنم. ز

خیلی بعضی از آدمها باحالن به خدا. دنیای واقعی اونقدر خبرهای عجیب غریب بوده که من واقعن موندم مردم کجان ما کجا. خدا به همه بنده های رویاپرداز کمک کنه که به رویاهاشون برسن. من تنها کاری که می تونم بکنم اینه که به حرفهاشون نخندم. واقعیت توی ذهن من خیلی به دودوتا چهار تا شبیهه. ر

عجبا! مامانتون بهتون نگفته جوک بی تربیتی رو نباید توی جمع غریبه تعریف کنین؟ر

شبکه اس بی اس سه شنبه شب یه مستند پخش کرد راجع به اینکه آیا اسرائیل ایران رو بمباران خواهد کرد؟ خوب البته که اسرائیل گفت ما می تونیم و لازم باشه این کار رو می کنیم و خیلی چیزهای دیگه. قیافه من پای جعبه جادویی دیدنی بود. و کامنت کوشا شنیدنی که وای ایران؟ بامب؟ باید به گرنپا و گرنما بگیم که بیان اینجا. و من که باید دروغکی یه چیزی بگم که خیلی اون برنامه رو جدی نگیره. و بعدش فکر کنم که به چند تا گرنپا و گرنما باید بگیم که بیان. چند نفرشون میان؟ تکلیف بقیه چی میشه؟ خاله و عمه ها و دائی ها و عمو ها و کازین هایی که موندن رو چی کار کنیم؟ خونه ها شون و اسباب خونه هاشون چی؟ تکلیف گلوبال وارمینگ چی میشه؟ مدیر شبکه اس بی اس حتمن ایرانی نیست یا یه بچه ایرانی توی فامیلشون نیست که اون مستند رو با چشمهای گرد نگاه کنه و بترسه. مستند سازه که صد در صد نبوده. اما تو اون مستند ایرانی هم بود. اونها چی؟ هیچ کس به فکر بچه ها نیست. چه اون بچه هایی که اونجا هستن و چه اون بچه هایی که اینجان. ه