Not again

چه خبره بابا بازم زلزله؟ کم بدبختی داره این ملت از آسمون هم برامون میاد. خدایا خواهشن شما بی خیال شو نذار ما ایرانی جماعت به بدبختی و مرگ و بیچارگی خو بگیریم. خدا خودش رحم کنه و به همه صبر بده

معر یا شایدم شعر

اینم دو تا شعرنمی دونم رباعی چهارپاره یا یه چیزی تو این مایه ها که مال ده سال پیشن. چه قدر زود گذشت

یک
من سوی تو پر شور و شرر آمده ام
چون شمع ببین شعله به سر آمده ام
امروز به دیدار تو افطار کنم
کز روزه هجر تو به در آمده ام

دو
در سایه تو زمان چو طوفان گذرد
از نور دو چشمت عشق آسان گذرد
چندی است که از صدای تو محرومم
دنیای نگاه من به باران گذرد


آخه! دلم برای خودم تنگ شد. چه قدر صورتی بودم. الان شدم سبز قهوه ای مایل به کپکی
جوونی کجایی که یادم به خیر

مخترع عابر بانک

می شناسینش؟ می دونین کیه؟ می دونستین اسمش جان شفرد-بارون بوده؟ می دونین چی شده که عابر بانک رو اختراع کرده؟ اینجا رو بخونین. من و بهرام که خیلی بهش مدیونیم

سوال هفته

توی یه شرایط غیر دلخواه آدم باید بمونه و بسازه و تلاش کنه که شرایط رو تغییر بده و یا اینکه همه چی رو ول کنه و بره؟
عمر آدم مهمتره یا جامعه ای که توش زندگی می کنیم؟
این سوال رو روزی هزار بار بعد مهاجرت از خودتون می پرسین. پس از حالا بهش فکر کنین

روان پریش نامه

اگه تو بدی، این منم که تو رو بد می بینم
اگه تو تنبلی، این منم که ازت کمک نخواستم
اگه تو ازخود راضی هستی، این منم که نتونستم جای خودم رو تو دلت باز کنم
اگه تو دروغ می گی، این منم که حرف راستی رو که بهم گفته بودی باور نکردم
اگه تو حقه بازی، این منم که نخواستم با صداقت باورت کنم
اگه تو فرصت طلبی، این منم که به تو فرصتی نداده بودم
اگه تو کلاً موجود اعصاب خورد کنی هستی، خوب باش به بقیه چه مربوطه؟ همه رو که با یه چوب نمیزنن من بازم با بقیه همین جوری هستم که با تو بودم

این یه جمله معترضه رو هم خیلی وقته می خوام بگه اما مطلب ژرفای عزیز بیشتر باعث شد که بگم: آدم بدون هیچ خاطره ای از موسیقی و بوی عطر، آدم مرده است. این دو تا بد جوری خاطرات زنده و مرده آدم رو میارن جلوی چشم آدم. حتی اگه سالها از روش گذشته باشه

قول - نامه



هورااااااااا اینترنتمون متوصل شد! و من الان از خطوط پر سرعت برای شما از شهر زیبای سیدنی گزارش می کنم. اول از همه تشکر الیرم. بعدش هم که اون نمایشگاهه بود که جسد پوست کنده گذاشتن توش، رفتم! یه دوست شجاع دارم که تقریباً با تو سری ما رو برد اونجا! گلاب به روتون اولش می خواستم فرار کنم اما بعدش با خودم فکر کردم که اونی که جرات کرده این جسد ها رو تکه تکه کرده حالش بد نشده بعد من چرا باید متهوع بشم؟ خلاصه رفتم جلو و به چشم خریداری جسد ها و بقیه اجزا داخلی (همه جاشون رو ) ور انداز کردم امیدوارم که روح اون مرحومین و مرحومه (یه دونه اش زن بود) از من نرنجیده باشه. فقط در همین حد بدونین که یه جسد به 200 قطعه از مقطع عرضی تقسیم شده بود و یه جسد دیگه به نمی دونم چند قطعه برش عمودی. قلب و معده و دستگاههای داخلی همه که ریخته بود همین طور. خوشبختانه محل نمایشگاه تو پارک المپیک سیدنی قرار داده و بعد از بیرون اومدن از نمایشگاه آدم از اون حال و هوا میاد بیرون.
بعدش همه که اون عکسها که بالا می بینید همونه که قول داده بودم عکس هدیه آژانس مسکن رو اینجا قرار بدم. البته چیز خاصی نیست اما کارشون جالب بود و برای من غیر منتظره




New Year's Resolution

اینجا یه رسم دارن که فکر می کنم خیلی امریکایی باشه و اونم اینه که برای سال جدید هدف تعیین کنی و برای خودت یه سری کارها رو به عنوان هدف سال جدید انتخاب کنی حالا به قول اینجایی ها منم می خوام:
- مطلق نباشم
- متعصب نباشم
- و یه کار خیلی خیلی سخت که خیلی دوست دارم انجام بدم اینه که ببخشم. یه چند نفری هستند که خیلی دوست دارم تا زمانی که هنوز توی یادم هستند و خیلی خاطراتشون توی ذهنم کمرنگ نشده رو ببخشم اما هنوز نتونستم. تا حالا فقط سعی کردم که از ذهنم پاکشون کنم. کینه به دل ندارم ها. اما اونقدر ازشون ناراحتی کشیدم که یه کم گذشتن ازشون برام سخته. شاید اونها هم همین طور راجع به من فکر کنند. نمی دونم. یعنی چون می خوام مطلق نباشم نمی خوام همه چی رو بندازم گردن اونها. اما این احساس بدی که من با خودم دارم باید بره کنار. تو این سال حتماً با خودم کنار میام. قول میدم قول زنونه سفت و سخت. اینجا اینو نوشتم که یادم بمونه.
در پست بعدی می خوام یه داستان غیر واقعی رو تعریف کنم و بعد ببینم که نظر شما چیه

جای خالی سکوت کودکی

ما به منزل جدید نقل مکان کردیم. یه آپارتمان قدیمی ساز نود متری، طبقه همکف که داخلش بازسازی شده با آشپزخانه بسته(غیر اوپن) که من تازه فهمیدم آشپزخانه اوپن چقدر اعصاب منو خورد می کرد چون همه اش میدیدم که سایر افراد مقیم منزل (بخوانید بهرام و کوشا) دارن واسه خودشون حال میکنند و تلویزیون می بینند اما من در حال شستن ظرف و با حفظ سمت انجام سایر امور محوله آشپزخانه هستم. اما توی این آشپزخونه کوچولو دو طرفم کابینت خیلی خوشگله و روبروم هم یه منظره از پشت پنچره و من هم کلی واسه خودم خیالبافی می کنم و ریخت و پاش کس دیگه هم اعصابمو خورد نمی کنه و کمتر غر میزنم. خونه قبلی دم ریل قطار شهری بود و صدای قطار من رو خیلی اذیت میکرد. اما سکوت و آرامش اینجا، صدای پرنده هاش دم صبح، دیوارهای رنگی، فضای سبز پشت پنجره اطاقها، آسمون پر ستاره شبهاش و روزهای بارونی اش به شدت منو می بره به رویا. به روزهای شش هفت سالگی روی پشت بوم، آسمون پر ستاره شبهای تهران و روزهای خوب بچگی. حیف که اینجا درخت خرمالو نداره وگرنه عیشم تکمیل بود. این شهر، این محله، این خونه و این لحظه از زندگیم رو خیلی دوست دارم
سوم فروردین رو هم خیلی دوست دارم یه دهه از زندگی من و بهرام گذشت و چه خوب گذشت. خیلی ساده شروع کردیم مثل بچه ها بدون توقع اضافه یا انتظار نامعقول و با شناختی عاقلانه و علاقه ای عاشقانه که هنوز هم همون رنگ و بو رو داره و می خواهیم که حالا حالا ها همین جوری حفظش کنیم

سلامی چو بوی خوش آشنایی

سال نو به همه مبارک
به خودم که اولین سال دور از همه چیزهای خوب و بد زندگی ام هستم
به بهرام که همه وجودش، پدر مادر و خانواده اولیه اش، پیشش نیستن
به کوشای گلم که همه فکر و ذکرش ایرانه و همه فامیل ایرانیش
به دوستای خوب قدیم و جدید
دیده و ندیده
به خانم و آقا
به همه مبارک باشه

من الان کاملا به روش عصر حجر در سیدنی و از طریق ارتباطات تلفنی این چند خط رو می نویسم برای اینکه یه وقت فکر نکنین با گردباد شمال استرالیا ما هم رفتیم. به زودی اینترنت عزیز جانمم به فدایش به طور خیلی وحشتناک پر سرعتی می وصلد و ما هم می آپیم
تا اون روز که نمی دونم کی می رسه بای بای و سال نو و از این حرفهای خوب خوب که همه می گن

ونزدی سوری

یک - چهارشنبه سوری خوش گذشت جای شما خالی .
دو - کلید خونه رو تحویل گرفتیم همراه با یک کارت تبریک و یه جعبه هدیه از آژانس املاک مربوطه بابت خرید ازشون!!! آقای خوشبخت جان کجایی ببینی که اینجا نه تنها از خریدار یک درصد قیمت ملک رو نمی گیرند هیچ بلکه جایزه هم می دن. البته توی جعبه هدیه مقادیر متنابهی لوازم شوینده و پاک کننده و خوشبو کننده و از این چیزها بود اما خوب مهم نفس کاره. عکس جایزه رو بعداً اضافه می کنم .
سه - تو یکی از پستهای قبلیم من بیسواد شکرگذاری رو اینجوری نوشتم درستش شکرگزاریه. دیگه دیکتم ضعیفه شرمنده .
چهار- الهام عزیزم که به دلیل گیجی من و موبایلم امشب قال موندی واقعاً شرمنده ام. اما بهرام سالهاست که این بلاها به سرش میاد و هنوزم داره این اخلاق منو تحمل میکنه. من مطمئنم که تو هم عادت می کنی!
پنج - شب به خیر

اطلاعیه

ملت غیور و همیشه در صحنه ایرانی مقیم سیدنی استرالیانه بدبخت کانگورو به هوش باشید که فردا شب به مناسبت چهارشنبه سوری در دو نقطه از شهر مراسم چهارشنبه سوری خواهد بود
Paramatta Park
Obsevatory Park
اولیش در غرب سیدنی روبروی مک دونالد و دومیش هم در وسط شهر می باشد تا جایی که سواد ناقص من اجازه میده. ما چون ندید بدیدیم حتماً حضور به هم خواهیم رساند

غرب زدگی

من واقعاً تحت تاثیر این فرهنگ منحط غرب قرار گرفتم. خیلی بده به خدا. هر وقت یادم میاد که توی اون بانک مسکن شعبه کریمخان شونصد دفعه از پله ها با اون وضعیت بالا و پایین رفتم.... ولش کن غر زدن چه فایده ای داره کاری که نباید میشده شده و من هجرت کردم
وکیل محترم امروز ای میل فرمودند که خودشون زحمت کشیدند با بانک هماهنگ فرمودند که ما اصلاً رنگ اون چک ناقابل رو هم که به حساب ما بدهکار میشه رو نبینیم و جیرینگی پول بره به حساب فروشنده. ای خدا مردم از این همه تکنولوژی. یه غصه دیگه که داشتیم و اونم به مرحمت تکنولوژی محترم اینترنت حل شد قطع و وصل کردن گاز و تلفن و برق بود . باورتون میشه بگم اداره پست استرالیا این کارها رو انجام میده؟ مجانی؟ نه؟ ایناهاش
البته 20 جا باید ای میل بزنیم یا تلفن که همه آدرسهامون عوض شه. ضمن اینکه خود اداره پست با دریافت یه هزینه که هنوز نرفتم نمی دونم چقدره تمام نامه ها رو برای یه مدت محدود به آدرس جدید ارسال میکنه تا شما فرصت داشته باشید که آدرس جدید رو به تدریج به همه جا اعلام کنید. همه جا منظورم محل کار، بانک، مدرسه، بیمه، بازنشستگی، بیمه تکمیلی و سایر جاهاست
بعد میگن چرا اینقدر تهران ترافیک داره! خداییش کدوم کار رو میشه اونجا با تلفن انجام داد؟ اینجا هم ترافیک هست ها علتش هم اینه که سر تا ته سیدنی فقط یه دونه بزرگراه هست که پر چراغ قرمزه و فکر کنم از یه خیابون معمولی تهران خیلی کم عرض تر باشه. یه چند تا هم آزاد راه دارند که در مقایسه با بزرگراه همت هیچی نیستن. درکل آنچنان از نظر راه و بزرگراه خیلی بافت مدرن شهری اینجا نیست. حالا من الان خیلی صاحب نظر نیستم یه دو سه سال دیگه شاید بتونم یه گزارش کارشناسی در خصوص جاده های سیدنی بدم. اما بحث سر امکاناته که بی فایده هم هست

با هم بیاین دعا کنیم

یه چیزی یه جایی خوندم که فیوزم پرید اما لینک نمی دم که برداشت سیاسی نشه حوصله دردسر ندارم.

اگه هم سن و سال من باشین شعار هفته یادتونه. یا دعاهای سر صف. حالا دعای منم اینه : خدایا تو را شکر می گویم که به من فرصت دادی تا تو را نه در زمانی که کاملاً دیر شده باشد بشناسم و از شک به تو به یقین به وجودت برسم. خدایا تو را شکر می گویم که به من فرصتی دادی که در یک جای دور، خیلی دور تر از خانه اصلی ام، به وجود تو و حقانیت تو پی ببرم. خدایا تو را شکر می گویم که به من فرصتی دادی که بفهمم وجود تو را می توانم در جای دیگری غیر از سرزمین خودم هم جستجو کنم. جایی که هیچ کس مجبور به شکر گذاری تو نیست اما همه تو را می شناسند و به تو ایمان دارند. خدایا تو را شکر می کنم که مجبور نیستم که دیگر برای یک زندگی عادی به همه دروغ بگویم و التماس کنم. مجبور نیستم که خودم را به عنوان یک انسان ثابت کنم. مجبور نیستم که از جنس دوم بودن خودم خجالت بکشم. مجبور نیستم خشن باشم تا جدی گرفته شوم. خدایا هزاران هزار مرتبه شکر. من را از اینکه گاهی به حقانیتت شک کرده بودم ببخش. مطمئنم که این شک دیگر با من نخواهد بود

چه خبر؟

خوب به سلامتی منزل فعلی هم مجدد اجاره رفت و ما رو از یه خرج وحشتناک اضافه رها کرد که اگه اجاره نمی رفت طبق قرارداد یه ساله ای که من و بهرام ناشی بسته بودیم باید تا آخر قرارداد اجاره اش رو می دادیم. اما خوب آقای استیو خان بنگاه مسکن این مژده رو بهمون داد و کلی ما رو ذوق مرگ کرد. تا حالا اجاره ای که دادیم برای هفت ماه بالغ بر سیزده هزار دلار ناقابل شده یعنی یه ماشین صفر. اما خوب چاره چیه زندگی همه جا خرج داره و اینجا خیلی بیشتر خرج داره. خلاصه که استیو دوستت داریم! استیو دوستت داریم

یه سری پزشک دانشمند در نقش چی بگم آخه یه نمایشگاه راه انداختن به اسم بدن شگفت انگیز انسان. بعد توش یه سری جنازه پوست کنده نایلون پیچی شده گذاشتن که ملت برن ببینن و آی متحول بشن آی حالشون شگفت انگیز بشه. اگه جرات کردم و رفتم و دیدم و غش نکردم براتون تعریف می کنم

عیدی نامه

باز از راه رسید
مثل هر سال بهار
تا که هر شاخه پیر
سبز گردد زقدمهایش باز
بازنوروز رسید
و زمستان هم رفت
رفت سرما و سیاهی هم ماند
مثل هر سال به رخسار زغال

اینم خودم قبلاًها گفته بیدم. خواننده مشهور مایل به همکاری رزومه بفرسته! آهان برای شعر قبلیم که سیاوش قمیشی قرار بود بخونه به توافق نرسیدیم!!! یه خواننده داوطلب آقای گل پیدا شد و آهنگش رو درست کرد در اولین فرصت روی وبلاگ خواهم آورد که گوش دهید و قاه قاه بخندید

سیاست زنانه

آخه یه پیشی یه گربه ملوس چقدر جا می خواد که همه روش زوم کردند؟ کل دنیا بر علیه ایران شده! حتی روسیه! حتی هند! خیلی ضایع است بابا. البته به من دیگه ربطی نداره. اگه خیلی دلم می سوخت همونجا می موندم بعدش جز جز می کردم. من که رفتم پی خوش گذرونی و آزادیهای بی بندو بارانه و جیره خوار اجنبی شدم بهتره که خفه شم (همینارو می گن دیگه این موقعها؟). اما خدائیش خیلی احساس بدیه وقتی همه دنیا بر علیه آدم باشن ها. همه که بد نمی شن که می شن؟

امروز روز جهانی زن بود. اینجا توی ایستگاه قطار به نصفان (همون نسوان که همیشه حقوقشون نصف میشه) گل می دادند. یه ای میل هم دیروز از شادی صدر خانم وکیل و فعال امور زنان و هم مدرسه ای سابق (پز بدم یه کم) گرفتم که امروز یه همایش دارن با شعار "نه" و کلی فمینیست کله گنده از جمله خود شادی خانم صدر سخنرانی می کنند. هنوز قیافه اش سر صفهای مدرسه که یا شعرهاش رو می خوند یا مقاله هاش رو جلوی چشممه. اون موقع هم ظاهراً توی روزنامه کار می کرده ما نمی دونستیم. به هر حال که من به وجودش افتخار می کنم. اینم یکی از سایتها که با کمکش راه اندازی شده.

روز زن به همه زنهای مظلوم و غیر مظلوم ایرانی مبارک باشه.

به همه اونها که هیچ حقی ندارند و اونها که یه سری حقوق رو ازش برخوردارند و اونهایی که برای بدست آوردن حقوق بیشتر با تلاش دیوانه واری بر خلاف تمام جریانهای موجود شنا می کنند.

به اونهایی که براشون تصمیم گرفته میشه و اونهایی که خودشون تصمیم گیرنده هستند.

به اونهایی که تو سری خوردند و اونهایی که توی سر بقیه هم زدند.

به خوب خوبها و بد بدها روز جهانی زن مبارک باشه.

شنبه نامه

اول - چرا ایرانی ها در خارج از کشور هم از همدیگه می ترسن؟ چه بلایی به سرمون اومده که حتی تو استرالیا دقیقاً اون طرف کره زمین هم از هم می ترسیم؟ اما من که از رو نمیرم. کنه رو دیدین؟ من هماشونم
دوم - بچه اگه زیاد در طول هفته بیرون باشه مریضی خود مرغ بینی میگیره و همش دلش می خواد مثل مرغ بشینه تو خونه
سوم - دو هفته دیگه اسباب کشیه. کسی نمیاد کمک؟
چهارم - سه هفته دیگه عیده اما من اصلاً اون بوی مخصوص بهار و عید رو اینجا حس نمی کنم. افسوس
پنجم - سرم درد می کنه
ششم - رستوران های ایرانی اینجا غذاهاشون خوشمزه است
هفتم - چرا ما تو ایران از این فروشگاههای بزرگ بزرگ بزرگ اینجا نداریم؟
هشتم - اگه خواستین خونه کرایه کنین حداکثر شش ماهه قرارداد ببندین چون اگه قرارداد اجاره رو بخواین زودتر از حد موعد کنسل کنین کلی باید پیاده تشریف فرما شین
نهم - شب به خیر اما این سایت و این یکی سایت رو هم ببینین برای اجاره خونه و خرید خونه به درد می خورن

ضد زن

من خیلی فوتبال دوست ندارم. راستش دوست داشتم همون موقع که همه دختر های جوون واسه فوتبال و علی الخصوص فوتبالیست سر و دست می شکونن منم کشته مرده فوتبال بودم و کشته مرده مجید نامجو مطلق!!! یه دوست خیلی صمیمی هم داشتم به اسم نازنین که اونم طرفدار سفت و سخت جواد زرینچه بود. چکاوک هم عاشق مرحوم سیروس قایقران بود. موضوع مال سالهای شصت و هفت تا هفتاده سالهای قشنگ دبیرستان. کل کلاس ریاضی دو فوتبالی بودیم. یه بار یادمه با بچه ها قرار گذاشتیم بریم استقبال فوتبالیستها که از بازیهای آسیایی بر می گشتند. اما مامانم یه "بسه بچه" به من گفت منم که خانوووووم بی خیال شدم اما خیلی ها رفته بودند و عکس هم انداخته بودند. راستش بعدها وقتی که متوجه شدم که زن جماعت به زور جزو آدم حساب میشه چه برسه به اینکه تو استادیوم هم راهش بدن حتی در معیت یه آقااااااا دیگه کلاً قید فوتبال رو زدم. نه به این خاطر که برام مهم نبود بیشتر به این خاطر که با خودم فکر می کردم چرا فوتبالیستی که من براش می مردم حاضر نبود پا در میونی کنه و بگه بابا اگه خانومها بخوان بیان ما حمایت می کنیم یا مثلاً ما اصلاً بازی نمی کنیم اگه تفکیک جنسیتی باشه. دیگه دخترها و زنها از اسرائیل که بدتر نیستند که هستند؟ بعدش هم گفتم همشون برن گمشن از فوتبالیست بگیر برو تا خود فوتبال. هرچند که برای تک تکشون الان خیلی احترام قائلم اما خوب همائه دیگه یهو قاطی می کنه. بی خیال. حالا یه بار دیگه که خبر مربوط به دخترهای فوتبال دوست رو خوندم و عکس ها رو توی وبلاگهای خانومها دیدم مطمئن شدم که همیشه برای ایران آسون ترین راه رفع کلیه معضلات اجتماعی حذف زنهاست. اگه می تونستند خود زنها رو هم فیلتر می کردند خیال همه راحت شه که زن رسماً آدم نیست. واقعاً آدم چه قدر باید از نظر شعور و فرهنگ کم داشته باشه که به خاطر چهار تا فحش خواهر مادر که همه بلدند کلاً زنها رو از استادیوم حذف کنه؟ یعنی واقعاً چقدر آدم باید ابله بار اومده باشه؟ منو به خاطر عدم رعایت عفت کلام ببخشید. متاسفم علی الخصوص برای فوتبالیستها که فکر کنم اکثرشون هم متاهل هستند و شاید صاحب دختر هم باشند

وطن کیه وطن چیه؟

در استرالیا همه چیز هست حتی رادیو به زبان شیرین فارسی موج اف ام فرکانس 107.3 یکشنبه ها ساعت 7 تا 9 . رادیو فردا هم که خوراک اینترنت باز ها. اما نمی دونم چرا هر چی بیشتر فارسی گوش می دم بیشتر دلمرگی می گیرم. مخصوصا دیروز که رادیو فردا آهنگ فکر کنم فرهاد بود که برای عید می خونه رو گذاشته بود همون که می گه : با اینها زمستونو سر می کنم، با اینها خستگیمو در می کنم. آخ دلم گرفت آی غصه خوردم. آخه. دلم برا خودم سوخت. واقعاً ما ملت ایرانی هیچ وقت روزگار دل خوش زندگی نکردیما. قبل از تولد من که نبودم نمی دونم اما در طول حیات 32 ساله اینجانب همه اش یا انقلاب بود یا جنگ بود یا موشک بارون بود یا قحطی بود یا زلزله بود یا دوباره ترس از جنگ بود. من که دیگه بریدم. دیگه حوصله نداشتم با خودم سر مسائل روزمره زندگی کل کل کنم. این بود که بی خیال وطن مطن شدم. اما اینجا هم هی هی هی چی بگم. جای خوبیه دیگه!!! به هر حال سخته. خدا لعنت کنه ... نه اینو نمی گم نفرین خوب نیست دعا می کنم به جون اون کشورهایی که به مهاجرها هم اجازه میدن که زندگی راحتی توی کشورشون داشته باشن. خدا پدر و پدر جدشون رو بیامرزه و به خودشون هم یک در دنیا و صد در آخرت عطا فرماید انشالله