Facebook!
این نوشته هیچ ربطی به پست قبلی ندارد اما من تازگی ها نسبت به این اخلاق خودم که کارهای سخت، رابطه های دچار سوء تفاهم، و هر چیزی که با مقیاس فکری ام جور نشده را نصفه و نیمه منفجر کرده ام و از اول دوباره همه چیز را جای دیگری بنا کرده ام، دچار حساسیت شده ام. این روش همیشگی من دردسر ساز شده حالا که با بحران میانسالی هم دست به گریبان شده ام. جدیدن لفظ قلم هم می نویسم شاید این وبلاگ بی نوا هم یک کمی از اهالی وبلاگستان اتنشن بگیرد.ر
این را هم ببینید. این هم به این نوشته ربطی ندارد اگر دنبال ربطش به این وبلاگ رسیده بودید تنها ربطش این است که من از این مدل گیتار الکتریک و صدایش شدید حظ می برم و به هپروتی خلسه آور پرت می شوم!ر
کسی مثل من
اینها را ننوشته ام که کسی را بترسانم. گم شده ام. خودم را می خواهم دو باره پیدا کنم. اگر قضاوتم نکنید منت گذاشته اید. نصیحت هم اگر باشد به سرنوشت سایر حرفهایی که بقیه می زنند و من نمی شنوم دچار می شود. اما اگر یادتان مانده که بعد از دو سال مهاجرتتان چه فکرهایی در سرتان می چرخید، تجربه های فکری تان را می خواهم.ر
پی نوشت: خستگی، دلتنگی و پشیمانی سه مفهوم بسیار متفاوت و در عین حال بسیار نزدیک به هم هستند. من هر دو احساس اول را همزمان و مجزا به طور دائم و یا ناپیوسته تجربه کرده ام. اما پشیمانی را نه هرگز. از اینکه به حرفهایم گوش دادید و از کامنت هایتان ممنونم.ذ
باید پوست بیاندازم، چند باره. کار دردناکی است اما گریزی نیست.ئ
ace of base - wonderful life
Here I go
Out to the sea again
The sunshine fills my hair
And dreams hang in the air
Gulls in the sky
And in my blue eyes
I know it feels unfair
There is magic everywhere
Look at me standing here
Here on my own again
Up straight in the sunshine
No need to run and hide
It's a wonderful, wonderful life
No need to laugh and cry
It's a wonderful, wonderful life
Sun's in your eyes
The heat is in your hair
They seem to hate you
Because you are there
And I need a friend
Oh, oh, I need a friend
To make me happy
I stand here on my own
Oh oh oh ooh,
Look at me standing here
I'm here on my own again
Up straight in the sunshine
No need to run and hide
It's a wonderful, wonderful life
No need to laugh and cry
It's a wonderful, wonderful life
I need a friend
Oh, I need a friend
To make me happy
Not so alone
Look at me standing here
I'm here on my own again
Up straight in the sunshine
No need to run and hide
It's a wonderful, wonderful life
No need to laugh and cry
It's a wonderful, wonderful life
No need to run and hide
It's a wonderful, wonderful life
No need to laugh and cry
It's a wonderful, wonderful life
Ah ah ah ah ah ah
Ah ah ah ah ah ah
Supertramp - The Logical Song
When I was young, it seemed that life was so wonderful,
A miracle, oh it was beautiful, magical.
And all the birds in the trees, well theyd be singing so happily,
Joyfully, playfully watching me.
But then they send me away to teach me how to be sensible,
Logical, responsible, practical.
And they showed me a world where I could be so dependable,
Clinical, intellectual, cynical.
There are times when all the worlds asleep,
The questions run too deep
For such a simple man.
Wont you please, please tell me what weve learned
I know it sounds absurd
But please tell me who I am.
Now watch what you say or theyll be calling you a radical,
Liberal, fanatical, criminal.
Wont you sign up your name, wed like to feel youre
Acceptable, respecable, presentable, a vegtable!
At night, when all the worlds asleep,
The questions run so deep
For such a simple man.
Wont you please, please tell me what weve learned
I know it sounds absurd
But please tell me who I am.
پرواز در سنگ
در گنگ ترين لايه های تن
که اسير خودم شده است
آرامش خيال را ز خودم می کند دريغ
پرواز می طلبد، من
از اين تن اسير به مرداب زندگی
فرسوده می شوم
بين فشار دو ديوار، هوسرانی و سکوت
من، می فريبدم به وسوسه پشت پا زدن
کشف تمام کشف ناشده ها
نا تمام ها
خود، مضطرب در التهاب از اغوای من شدن
لمسِ نداشتن
گذشتن
رفتن، بدونِ داشتنِ انباشتها
سرد
بی پناه
خود، پيش می برد
من، آرام می شود
اما نشسته تا که دوباره سر از خود برآورد
پر از هوس، گرم از التهاب
پر از نيازِ پريدن
رفتن
ريشه نداشتن
رها شدن از هرچه قيد و بند
------------------
به سبک خانوم شین: همای شاعر
Psycho
من تازه دارم یاد میگیرم که تلفن هم آدمه بدبخت. بیچاره گراهام بل که کلی زحمت کشید که یکی مثل من پیدا شه و از اختراعش متنفر باشه. به نظر من اگه آقای بل یه کم صبر می کرد که تکنولوژی انتقال تصویر به اندازه انتقال صدا پیشرفت کنه و بعدش هم یه ضرب تلفن تصویری اختراع می کرد من اینقدر احساس بدبختی در مقابل لزوم صحبت تلفنی با فامیل و غیر فامیل بهم دست نمی داد. ر
این اندرو خیلی آدم جالبیه. از اون مدل آدمهاست که همه ازش می ترسن یه چیزی ازش بخوان. هم به کارش خیلی وارده و از اون بالاتر اعتماد به نفسش آآآآآآآآآآآآآآآآ این هوا. در کل منم ازش می ترسیدم اون اوایل اما از اون مدل تیپیکال آی- تی کارهائیه که میشه باهاش راه اومد اگه بفهمیمش. خلاصه که دیگه با هم کلی رفیقیم الان. برنامه گزارشی رو که می خواستم امروز تموم کرد و اشکالاتش رو هم ازش خواستم که اصلاح کنه. بعدش که تموم شد یه ایمیل بلند بالای تشکر آمیز براش نوشتم و ازش خواستم که برنامه رو بده که تست کنم و مستندات تستش رو بنویسم. اومد سر کامپیوتر و اون پاکت باز کن رو که مثل بوم رنگ بود و صبح سر میزش دیده بودم داد بهم. بدون اینکه حرفی بزنه برنامه رو هم نصب کرد و رفت. از این مدل آدمهای سخت و عجیب غریب خوشم میاد. شبیه همه نیستن. کلن من با آدمهای دیوونه بیشتر حال می کنم. فکر کنم دلیلش واضحه!ر
این دیوونه ها رو هم خیلی دوست دارم. کاراشون حرف نداره. به خاطر اینکه توی اجلاس ایپک اینجا یکی شون لباس بن لادن پوشیده بود و از چند تا ایست پلیس موفق شده بودن بگذرن و به مناطق ممنوع شده شهر رسیده بودن توی دردسر افتاده بودن که ظاهرن به خیر گذشته.ر
Spy Game
شد ما یه جایی بریم در آرامش بتونیم زندگی کنیم ایران خانوم؟ استرالیا هم؟ د
آزاد نویس هم در باره اش نوشته که می تونین اینجا بخونین.ر
غسل تعمید
ظاهر مراسم خیلی با مراسم مذهبی که من توی ذهنم داشتم فرق می کنه اما در باطن خیلی شبیه همه اون اعتقاداتیه که بعضی وقتها با خرافات هم قاطی میشه. آدمها به مذهب و مراسم مذهبی رو میارن بنا به هر دلیلی که می خواد باشه، علت درونی یا شایدم بیرونی. اینجا خیلی از مدرسه های خوب، خصوصی و وابسته به کلیساست. و برای ثبت نام باید از کشیش محله! نامه تائیدیه داشته باشین! به نظرتون آشنا نیست این حرفها؟ آخر مراسم هم کشیش محترم اون برگه تائیدیه رو داد دست مادر محترم. مراسم غسل تعمید هم معمولن برای نوزاد ها برگزار میشه. حالا چرا بچه شش ساله؟ من فقط بلدم اینجور موقع ها اون رگ رشتی که به ارث بردم رو به کار بندازم و شک کنم. شاید حکمتی داشته این قضیه.ر
بعدن راجع به مدرسه های اینجا هم می نویسم.ر
پراکنده
رانندگی توی جاده های اینجا رو خیلی دوست دارم. هم توی اتوبان و هم اون جاده های پیچ پیچی که هشتاد تا بیشتر نمیشه رفت. یه کم موندن بین دو تا خط سفید فقط هنوز سخته. نا سلامتی یه زمانی توی تهران راننده بودم ها. اونم چه راننده ای. من واقعن شرمنده ام از اون همه رفتار ناشایست موقع رانندگی اما چاره ای نبود. نبایست کم آورد اصولن. اینجا که رانندگی خیلی سوسول بازیه اما هنوزم دوست دارم. اگر پروردگار متعال لطف کنن در آینده و یه جوری اسپانسر مالی من بشن من حتمن میرم مسابقات رالی یا شایدم فرمول دو یا یک هر کدوم که ناجورتره شرکت می کنم. در حال حاضر به همین رانندگی در جاده و خیابون، به غیر از رانندگی توی پاسیفیک های وی، دلم خوشه.ر
اینم چند تا عکس از قطار زیگزاگی و بهار زیبا و دوست داشتنی ....ر



سوسول می شویم
بوی دود و ترافیک و بوق ماشینها و آلودگی هوا و نگاههای هیز بقیه رو که فاکتر بگیریم، می مونه اون طرز رانندگی قشنگمون. حالم از همه اینهمه هنر و تمدن ایرانی بده. دو ساله که دلم برای همه تنگ شده. کاشکی زندگی ایرانی اینقدر پیچیده نبود.ز