
این عکس مال جمعه هفته پیشه. توی ده روز یه روز هوا صاف باشه خیلی هم بد نیست. باز هم شکر. اما امروز وحشتناک بود. دیشب که ضربان قلب به تلوتلو خوردن افتاده بود و یه خط در میون ابراز وجود میکرد. نمی دونم اثرات این هوای قشنگه یا از بس خودمون رو با کاپوچینو و اسپرسو دبل شات مفت و مجانی خفه کردیم این طوری شده بودم. امروز از جون دوستیم فقط چای و شیر کاکائو خوردم. سرفه هم که امانم رو بریده. خلاصه که اگه از دست رفتم بدونین که دلم نمی خواست به این زودیها از شرم خلاص شین اما دولت فخیمه چین و شرکت عزیز استرالیایی دست به دست هم دادن و این بلا رو سر من آوردن
دیگه اینکه دنیا خیلی کوچیکه. اونقدر کوچیک که ممکنه یه روز آدم توی زندگیش کسانی رو ببینه که هیچ وقت احتمال نمی داده ببیندشون. یه مستخدم هتل توی چین اون قدر که می تونه توی زندگی آدم مهم نباشه به همون نسبت هم ممکنه سر و کار آدم هر روز بهش بیفته و برای یه مدت بشه بخشی از زندگی آدم. هر چی تو روابط اجتماعی آدمها بیشتر دقت می کنم بیشتر به این نتیجه می رسم که توی چه دنیای عجیب غریبی زندگی می کنیم. احتمالات صفری که می تونه اتفاق هم بیفته خیلی بعید به نظر میرسن و در عین حال هم خیلی عادی
یه چیز بامزه هم بگم اینجا فروشنده هاش با من چینی حرف میزنن. بعد که من جوابشون رو غیر چینی میدم میگن اِ چینی حرف نمیزنی؟ اولش توجه نکردم اما امروز که دوباره این اتفاق افتاد از خانومه پرسیدم من شبیه چینی هام؟ گفت آره خیلی شبیه چینی ها هستی. خلاصه که اینجوریاست باید از مامان جونم بپرسم من رو از کدوم محله چینی از سر راه برداشته
راستی چینی ها اسم کشور ها رو هم توی زبون خوشون تغییر دادن. به ایران میگن ایلا. اگه به اخبار چینی فقط گوش بدین و چیزی هم نشونتون ندن محاله بفهمین راجع به چی داره اخبار میگه