Miss you all

من از سگ می ترسم
و از مرگ
و از تمام ریلیتی تی وی شوهای آدمهای چاق
یا عشق شهرت
بیگ برادر
و از اخبار بریتنی
و این رول مادلهای بلاند
و از هرچه هتل هیلتون در پاریس هست
بیزارم

من از تنفر متنفرم
از نفرت بیزارم
از حماقت اما
همیشه متنفر بوده ام
جنون اما روش همیشگی من بوده است
اینجا جنون با جرم برابر است
حماقت اما نه

من یک آدم کوکی ام
بدون روح
بدون ترس
بدون تنفر
بدون عشق
سرد
بی جنون
مثل مرگ
من از مرگ می ترسم


از یادداشتهای یک دیوانه بی آبرو

پی نوشت اول - فامیلهای محترم لطفن بعد از خواندن این چرندیات خونسردی خودتون رو حفظ کنین و زرتی شماره خونه ما رو نصفه شبی نگیرین لطفن. نکن خواهر من! من الان خوابم. خوب؟ از تحمل و علاقه بی شائبه شما سپاسگزارم.د
پی نوشت دوم - خوشی زیادی
پی نوشت سوم - بهار شده است و رو سیاهی همراه زغال رخت بر بسته است. هرچند که از اول هم ژغال با خاشیتی نبود.ئ
پی نوشت چهارم - من نمی دانم کسی که دلش تنگ میشود یعنی چی. کاش این مامان ما یه کم به ما از ظرافت های زنانه هم می گفت.ذ
پی نوشت پنجم - اگه بلد بود حتمن خودش به جای ظرفیت، ظرافت داشت دیگه!ر

Being perfect!

من هیچ وقت از کسی کینه به دل نگرفتم. عصبانی اما زیاد شدم. وقتهایی بوده که با تمام وجود دلم خواسته کسی رو خفه کنم و چند روز بعد یا چند لحظه بعد یا چند برهه زمانی بعد یادم رفته که چرا دلم می خواسته این یارو رو خفه کنم یا اصلن این یارو مگه چه کار کرده بوده که من می خواستم خفه اش کنم. هیچ وقت از بدیهایی که در حقم شده برای خط خطی کردن روح خودم سوء استفاده نکردم. هیچ وقت هم کارهای بد خودم رو منکر نشدم. اتفاقی که باعث شده اونقدر عصبانی بشم رو اما به چشم یه درس اخلاقی نگاه نکردم. همیشه بعد از اینکه اعصابم اومد سر جاش یه جورایی قضیه رو به چشم یه سوم شخص دیدم و تموم کردم همه چی رو. نذاشتم که درد جاش رو به عقده و زخم بده. برای همین هم بارها و بارها به خودم فرصت دادم که آدمهای جور و واجوری رو که خیلی راحت میشه روشون لیبل زد و طبقه بندیشون کرد بشناسم. دوباره و دوباره. از اینکه درباره کسی پیش داوری کنم حس خوبی نداشتم. از اینکه به خاطر اینکه کسی چاینیزه بهش بگم دزد یا به یه امریکایی بگم احمق یا یه سیاه رو خلاف کار فرض کنم همیشه حذر داشتم. از اینکه بخوام فاصله های اجتماعی، تحصیلی، مالی رو به عنوان یه سد سر راه شناخت آدمها قرار بدم ابا داشتم. اما همیشه فاصله ای هست به قول سهراب. این فاصله یه برداری از زمان و مکانه. یه حجمی به ابعاد شخصیت آدم و جایی که ازش اومده و چیزیه که دنبالش میره. خوب یا بدش رو کار ندارم. اما این حجم هست. حجمی که با گذشت زمان و مکان شکلش و موقعیتش توی فضا تغییر می کنه. رشد می کنه. بزرگ میشه. حرکت می کنه. تحلیل میره. عقب می افته یا تبدیل به یه توده سرطانی ممکنه بشه. شایدم همون جوری که بوده باقی بمونه. که احتمالش خیلی بعید نیست. حالا وقتی این حجم در تداخل با حجم های دور و برش دچار فرسایش و مجبور به تحمل فشار باشه باید دید که اصلن چرا و به چه علت لازمه که این اتفاق بیفته. ارزش و ضد ارزش چیه؟ چرا اون حجم باید به خودش فشار بیاره که همیشه مکعب مستطیل باشه در حالیکه شکل اصلیش یه مخروطه. شاید بهتر باشه که مکعب بشه. شاید دلیلی وجود نداره که شکل مخروطی اش رو از دست بده و بی خیال همه مکعب های دور و برش بشه؟ شاید مکعب بودن مده؟ شاید مخروط بودن مثل چاق بودن خیلی فشنبل نیست؟ شاید چون همه شکل مکعب رو بهتر می پذیرن اون مخروط برای اینکه توی اون جامعه حجمی پذیرفته بشه مجبور بشه خودش رو مکعب کنه؟ ذهن مخروطی اش رو چی کار کنه؟ اون رو چه جوری عوض کنه؟ ت
همه این اراجیف برای اینه که یادم بمونه من برای اینکه یه مخروط باقی بمونم اومدم اینجا. من همون مخروطم هیچ وقت هم مکعب نمی شم. حتی به قیمت دور موندن از کامیونیتی همه مکعبهایی که اینجا هستن. ممکنه یه روزی استوانه بشم اما هیچ وقت مکعب نمی شم. اینو مطمئنم.ر

U2 - I still haven't found what I'm looking for

و هیچ وقت هم پیدایش نخواهیم کرد بونوی عزیز

پریود روحی

خیلی طول کشید تا جواب این سوالم رو بگیرم. اما الان دیگه فهمیدم. از همه دوستای واقعی که کمک کردن من خوش خیال به واقعیت نزدیکتر بشم ممنونم. اگه قراره آخرش به اینجا برسه اصلن نباشه خیلی خیلی بهتر. فقط زحمت یه خونه تکونی ذهنی برام می مونه. اونم سخت نیست. طول میکشه اما سخت نیست.د

هارد راک

حالا که شروع کردم تا آخرش تخته گاز میرم. حداقلش اینه که چهار تا فحش می شنوم که اینم چیز جدیدی تو دنیای مجازی نیست. دلم می خواد به همه چیز این فرهنگ مزخرف نداشته مون گیر بدم. توی این مدت بیشتر از هزار تا ایمیل مهاجرتی گرفتم که محض نمونه یه نفر هم نخواسته بدونه راه اومدن به استرالیا چیه. حالا نگم همه، اکثرشون اینجوریه که شما چه جوری رفتین استرالیا. مهم نیست که چه جوری خودشون می تونن بیان. مهم اینه که سر دربیارن من چه جوری اومدم. شما چه جوری کار گرفتین؟ شما چه جوری خونه گرفتین؟ هیچ کسی نپرسیده که متوسط در آمد یه کار با تخصص خودش اینجا رو از کجا می تونه بفهمه که چقدره. همه می خوان بدونن شما حقوقتون چقدره. مهم نیست که کار اون آدم پشت این وبلاگ چقدر درسته با غلطه مهم اینه که بدونن اون چقدر حقوقشه. حالا اینکه اصلن چه دردی ازشون دوا میشه مهم نیست. شما چقدر سابقه کار داشتین که مدارکتون تائید شد؟ کرایه خونه شما چقدره؟ کجای سیدنی می شینین؟ شما چه جوری خونه خریدین؟ شما پولش رو از کجا آوردین؟ شما مدل ماشینتون چیه؟ شما چه جوری میرین توالت؟ اونجا که دستشویی هاش آب نداره که!!! آخه بابا واقعن این سوال پرسیدن داره؟ر
حالا اینهاش به کنار!ئ
ایمیل میزنه نه یه بار، نه دو بار، ده دفعه، بیست دفعه که آیییییییییییییییی به جد و آباد آریایی مون توهین کردن فیلم ساختن چهارصد، پونصد. بریم بمب بترکونیم که فیلمشون ضایع شه. خواننده ایرانی فیلمو فحش بدیم که دلمون خنک شه. غافل از اینکه با این کارش فقط باعث میشه من کنجکاو شم برم چند دلار بی زبون حروم اون فیلم مسخره به درد نخور کنم که حتی نتونستم تا آخر فیلم بشینم ببینم این اراجیف چی بود اصلن که اینهمه شلوغش کردن. فروش فیلم فقط رفت بالاتر. ر
یکی دیگه ایمیل میزنه آیییییییییییی این خواننده زن عرب که اینهمه خودتون رو توی ایران براش جر و واجر میدین یه عرب وحشی سوسمار خوره. به ایرانی ها توی سایتش توهین کرده. از سر کنجکاوی وقت نازنینم رو میزنم برم ببینم چرا این خواننده به قول دوستای ایرانی بافرهنگم، عرب وحشی کثیف به خودش اجازه داده به دوستای من توهین کنه! میبینم که اون سایت رو هوادارهای احتمالن غیر عجمش براش درست کردن و خودش هم توی سایت اصلیش از این حرفهای سوسمار خوری نزده. به دوستم ایمیل میزنم ماجرا رو براش مفصل می نویسم میگم چرا وقتی از چیزی مطمئن نیستی میشی بازیچه؟ میگه پس می خوای وقتی بهمون توهین می کنن بگم تنک یو؟!!! نه خیر توقع ندارم که در مقابل توهین، تشکر کنین. توقع دارم که اون عقلتون رو به کار بندازین. حرفهای طرفدارهای اون خواننده عرب مهمتره یا واقعیتهای دور و برتون؟ اینکه دوهزار سال پیش چی بودیم ملاکه یا اینکه الان توی دنیا به چه چشمی بهمون نگاه می کنن؟ میگی دنیا دنیای تبلیغاته؟ راست میگی یه کاری کن که یه تبلیغ خوب ازت بشه. خوبه یه کم واقع بین بود. همه مون هم که نشستیم یکی برسه یه کاری برامون انجام بده که خدا خیرش بده بعدش هم احتمالن خرمون از پل گذشت پشت سر اونهم مزخرف بگیم. تا وقتی که خودمون برای خودمون ارزش قائل نیستیم هیچی نمی شیم. همون بچسبیم به دو هزار سال پیش که دلمون خوش باشه. کسی چه میدونه اون موقع چه خبر بوده.ر

این روابط پیچیده ایرانی

از همینجا بگم که الان خیلی قاطی ام. ضربان قلبم نزدیکه هزاره و فشار خونم صد. می خوام حرفهایی بزنم که فقط علتش به خودم مربوطه. نه دنبال مشاور خانواده ام نه دنبال راهنما و نه معلم اخلاق می خوام. این یاد داشت شاید آخرین یادداشت فارسی باشه شایدم نباشه. هیچ منطقی نمی تونه احساس منو بیان کنه. می نویسم فقط برای اینکه نترکم.ر
یکی از مزخرفترین و احمقانه ترین و بی مقدار ترین روابط اینجا دوستی های ما ایرانی ها با همه. توش تنها چیزی که نیست رفاقت و دوستیه. یه مشت آدم با قیافه های مدرن و مغز های متفکر توی اعماق یه طرز تفکر پوسیده گیر افتادیم که صد نسل هم بگذره همینطور احمق و بی شعور و نفهم باقی می مونیم. همون جور پرخاشگر. همون جور عقده ای. همون جور عوضی که توی ایران بار اومدیم اینجا هم که سهله توی خود آخر خارج هم که بریم فهم و شعور باز هم ازمون دوری می کنه. این چند وقته چند سری اتفاق پشت هم افتاده که واقعن حالم از هر چی ایران و موجود ایرانیه به هم می خوره. امروز دیگه آخریش خیلی آس بود. از اینکه همه مون خودمون رو عقل کل می دونیم و ادعامون کون آسمون رو سوراخ می کنه اما یه سوزن نمی تونیم به خودمون بزنیم و چشممون رو به روی تمام نقصهای خودمون بستیم. از اینکه تو دوستی هامون فقط به دنبال این هستیم که یه چیزی گیر بیاریم و ازش آسمون رو به زمین ببافیم. از اینکه برای بقیه تعیین تکلیف کنیم. از اینکه مثل آدم بلد نباشیم حرف بزنیم و پشت سر هم زر مفت ردیف کنیم. از اینکه توی روی هم به هم اهانت کنیم. از اینکه هنوز خودمون نمی دونیم توی زندگی چه غلطی می خواهیم بکنیم ولی به همه چی بقیه گیر بدیم. خودمون توی ده تا کلمه حرفی که می زنیم پنجاه تاش انگلیسی بپرونیم اما اگه کسی بچه اش فارسی بلد نبود مسخره اش کنیم. اگه خودمون هنوز احترام به بقیه رو بلد نیستیم اما یه کس دیگه رو به خاطر یه اتفاقی که افتاده آنچنان بکوبیم که نتونه سر بلند کنه. مرده شور این دوستی رو ببرن که من باید همه اش حساب کتاب کنم کی قراره بهش بر بخوره و دفعه بعد قرار باشه چی رو به کی توضیح بدم. این دوستی رو باید درش رو گل گرفت. من ترجیح می دم دوست ایرانی نداشته باشم تا اینکه همه اش خودم و خونواده ام بشینیم فکر کنیم که چه خطایی ازمون سر زده که به فلان جای فلان آدم برخوده. به درک! ر
من همینجا اقرار می کنم که یکی از دلایل محکم مهاجرت من این بود که یه زندگی دیگه با یه نوع روابط غیر پیچیده رو امتحان کنم اما اینجا توی این دو سال به غیر از ایرونی جماعت با کسی حشر و نشر نکردم. دوباره همون خاله زنک بازی ها و مسخره بازیهای جلف ایرونی رو توش گیر افتادم. دوباره همون نگاههای تند و تیز به خاطر تمیز نبودن مبل و پرده. دوباره همون توقعات غیر منطقی. دوباره همون قیافه گرفتنهای عجیب و غریب. تو چرا اونجا فلان حرف رو زدی. تو چرا با دوست من دوست شدی. تو چرا بچه ات به بچه من چپ نگاه کرد. حالا اگه بچه من بچه تو رو هم جر و واجر کرد بازم تقصیر بچه توئه! ای بابا جمع کنین این مسخره بازیها رو. من اشتباه کردم که فکر می کردم ایرانی های اینجا خیلی خوبن. من در مورد همه چی همیشه خوشبینانه قضاوت می کنم. شماها همه تون گلین. همه تون آخر تفکر و انسانیتین. من اشتباه کردم اما جبران می کنم. همه چی تموم شد.ر

Old Parlement House - Canberra























































...

به دنیا می آییم که یاد بگیریم. که بفهمیم نباید چیه و باید چیه. که بفهمیم اون نبایدی که همه می گن لزومن نباید نباید باشه و اون بایدی که همه می خوان حتمن باید نیست. که بفهمیم چقدر می فهمیم در اوج نفهمی که نفهمیدیم چقدر نمی فهمیدیم. که یاد بگیریم اگه کسی رو دوست داری نباید ازش انتقاد سازنده کنی که به جای سازندگی گند میزنی به دوستی و محبت. مرده شور خودت و اون دوست داشتنت رو ببره. فکر می کنی خیلی حالیته؟ که یاد بگیریم دوست داشتن یعنی مثل یه یابو فقط تائید کردنه. که زندگی یعنی فقط پول. که پول خوشبختی نمیاره و علم خیلی بهتر از ثروت نیست. که پول همه چی نیست اما آدمها به خاطرش حتی تن خودشون رو هم می فروشن و برای این کارشون هم دلیل می تراشن ولو از زیرجی-استرینگ. و تو چون دوستشون داری و دوستشون هستی می دونی که کسی از انتقاد خوشش نمیاد باید باهاشون هم دردی کنی. باید بگی می فهمم عزیزم تو حق داری. و بعد تمام اون تئوری های سی ساله زندگیت رو توی وبلاگ بالا بیاری و حالت از زندگی این مدلی متشنج بشه. دچار گیجی مفرط بشی از آدمهای توی زندگیت. دچار گه گیجگی مزمن. سرت رو تکون بدی اما این مغزت باشه داره تکون می خوره. بگی که می فهمی اما دلت داد بزنه که نمی خوام بفهمم. به دنیا می آییم که یاد بگیریم خودمون رو لو ندیم. خودتو جمع کن بچه باز بهت خندیدیم پررو شدی؟ یاد بگیریم که خفه شدن یعنی احترام به برگترها. وقتی دارم با یه بزرگتر حرف می زنم شما باید گوش کنی عزیزم. وقتی خفه شدی یعنی بچه خوبی هستی. بعد که خفه از اون دنیا رفتی به یه دنیای دیگه یاد باید بگیری که خفه شدن عجیبه. یه کم البته. اونم اگه دوست داری که نقش آدمهای زنده رو بازی کنی. اگه مردی که خوش به حالت. دیگه مجبور نیستی حرف زدن یاد بگیری.ر
به دنیا می آییم که یاد بگیریم دروغ بده. آدم به هیچ کسی دروغ نمی گه حتی به خودش! عجب احمقی هستی تو دیگه! راستشو گفتی؟ نمی تونستی لال شی؟ به کسی چه مربوطه آخه فضولی می کنی؟ یاد بگیریم که همیشه و در همه حال دروغ بده حتی موقع مردن. بگو من خونه نیستم! یاد بگیریم که مصلحت از عزرائیل هم مهمتره. ز
توی یه دنیای این جوری اگه کسی توی این سن و سال هنوز نفهم باقی مونده باشه من تعجب نمی کنم.ر

برونو اخراج شد.ر

دو سالانه

از اولین روزی که پام به سیدنی رسید تنها چیزی که یادمه اون تابلوهای توی فرودگاه بود که هر دو قدم دو قدم نوشته بود خوراکی هاتون رو یا بندازین دور یا اعلام کنین که خوراکی همراتونه و اون سوز سرمایی که توی مغز استخونم نفوذ کرد و تا آخر زمستون اون سال می لرزیدم. سال بعد به این نتیجه رسیدم که نباید خودمو خیلی گرم کنم وگرنه به سردی اینجا عادت نمی کنم. امسال بعد از اینکه از برف بازی و مسافرت به کوههای برفی اینجا برگشتیم سیدنی به این نتیجه رسیدم که اینجا اصلن سرد که نیست هیچی بلکه خیلی هم گرمه. با این نتیجه رسیدم که چقدر خوبه اینجا برف نمیاد. به این نتیجه رسیدم که چقدر هوای اینجا خوبه. به این نتیجه رسیدم که چه خوبه نرفتیم کانادا زندگی کنیم! و به این نتیجه رسیدم که آدم چقدر زود به شرایط عادت می کنه و به عبارت بهتر چقدر سریع می تونه گذشته رو از یاد ببره.ر
این رو برای دل خودم می نویسم. اینجا، این شهر، این خونه و این اتاق رو خیلی دوست دارم. آرامشیه که می خواستم. زندگی ایه که دنبالش بودم. خدا جونم خیلی باحالی. تا آخرش باهاتم.ر

I'll be watching you

ببینین و بشنوین و لذت ببرین.ئ
پس نوشت! اینجا هم هست برای مملکت گل و بلبل که یو تیوب هو توش باز نمی شه!!! خسته نباشین! شعرش رو هم اینجا بخونین. ر

آپ

آدمها لایه لایه اند. قبلن گفته بودم؟ آدمها لایه دارن. باید باهاشون عمرت رو سر کنی که اون لایه ها برن کنار و اون مغز پیاز رو رو کنن. لایه ها رو میشه کنار زد و خود شد. اما اگه به جای لایه، رنگ بود هیچ وقت خود خود نمی شن. هر چقدر هم که به پاشون عمرت رو سر کنی.ر

زندگی وایرلس رو عشق است. ر